هشت ماهگی آرش جون مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک
روز پانزدهم دی یعنی هشتمین ماهگرد تولدت مصااادف بود بااا برگشتن ما از شمااال . حدود ساعت پنج بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه و مامان و دایجون معین سریع دست بکار شدیم و برات کیک درست کردیم ولی تو اونقدر خسته شده بودی تو راه که زود لالا کردی . مامانم دلش نیوومد بیدااارت کنه و همون جوری برات تولد گرفت پسر گلم حساابی بزرگ شدی وقتی غریبه ها رو میبینی میزنی زیر گریه ولی زود باهاشون دوست میشی. عااااشق اینی که باهان بازی کنیم . سینه خییز همه جای اتاق رو میگردی خیلییی هم کنجکاوی و به همه جا سرک می کشی. حالت چهار دست و پا میشی ولی هنوز بلد نیستی چهار دست و پا راه بری . خلاصه این که خیلی شیرین و آقا شدی. باورم نمیش...
نویسنده :
مامان آرش جون
23:32